محمد رضامحمد رضا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

معجزه مامان و بابایی

محمدرضا من دلتنگت ميشم

درسته وقتي ميرسم خونه تا خود لحظه اي که شب ميخوابي درگيرم و حسابي ازم انرژي ميگيري.. درسته اين يه هفته نميدونم چرا ولي کلا از دنده چپ پا ميشي.... درسته صداي بنفشت مثل دلر ميره تو مغزم و موج انفجار  ميدي... درسته وقتي ميگم دوستت دارم فقط لبخند ميزني  و کاري نمکيني... اما واقعا صبح ها که ازت دورم با ديدن عکسات دلتنگت ميشم... خدا کنه اين دوران بسلامتي زود بگذره عاشقتم...
20 آبان 1394

پسر باهوش من...

محمدرضاي عزيزم روز عاشورا  با هم رفتيم هيئت ..خيلي زيبا و با شکوه بود...نزديک حرم رفتيم... تو هم خيلي استقبال کردي...تو راه داشتم اسامي امامان را برات ميگفتم ديدم داري تکرار ميکني...بعد  شروع کرديم با هم ديگه اسم اماما رو گفتن من ميگم امام اول تو ميگي علي... امام دوم ميگي حدن=حسن امام سوم حدين=حسين امام چهارم دداد=سجاد(دداد را با تشديد ميگي) امام پنجم ...باقر... امام ششم به بعد را ميگي دداد و من ميگم صادق..ميگي نه ..دداد عاشق اين يادگيري سريعتم... دست چپ و راستت را هم ياد گرفتي...و البته اين آموزش بابايي بوده ...که خيلي ذوق ميکنه ميگي بابا مهدي آب بده..ولي بابا که پاميشه ميگي نه ..مامان مهدي آب بده!!بع...
10 آبان 1394

محمد رضاي عزيزم....

نازنينم منو ببخش..فقط  ميخوام منو بخاطر خستگي هام و طاقت بچگي هاي تو رو نداشتن  ببخش... پسرم تو بيشتر از توان من  هستي...لطف نعمت وجود تو بيشتر از قدر شناسي منه گاهي... عزيزترينم....با معصوميتت منو ببخش.... دوستت دارم  بي نظيرترينم.. اين روزا که با موفقيت داري پروژه از پوشک گرفتن را ميگذروني...با بابايي خيلي خوشحاليم از بزرگ شدنت... ولي الان خيلي عذاب وجدان دارم ...خيلييييي دوستت دارم
3 آبان 1394
1